به خاطر تو بود ترک آن اتاق سوت و کور
به خاطر تو بود که رفتند غم و غصه هایی که در دلم بود
زندگی من ، سرد و بی روح بود ، دستانم مثل یخ ،مثل یخ شده بود، به خاطر تو بود که شب نشین شدم ، هر شب خیره به آسمان پر ستاره شدم!
عادت کرده ام به شنیدن صدایت ، خاطره ی روز اول دیدار هنوز نرفته از یادم ، با یاد تو ، با لحظه ای اندیشیدن به چشمان ناز تو ، حال من در هوای آمدنت درگیر شد
به خاطر تو بود از یاد بردن آن گذشته های دلگیر ، به خاطر تو قدم گذاشتم در یک راه نفسگیر ، دل به دریا زدم و بی خیال زندگی ، آمدم و رسیدم به تو ، با تو یکی شدم ، با تو ،با این دنیای عاشقی همنشین شدم .
همنشینی با تو آرزوهای مرا رویایی کرد ،
شبهای مرا مهتابی کرد ،
به خاطر تو بود که شبهایم نیز با خورشید آشتی کرد…
به یاد تو ، همیشه و همه جا
هنوز جز تو چیزی را نخواسته ام از خدا
به خاطر تو بود که بی خبر شدم از دنیا
چون تو دنیای من شدی ، از لحظه ای که آمدی تو فکر و ذکر من شدی
من که جز تو به هیچ چیز فکر نمیکنم
به خاطر تو بود که خاطر تو را در قلبم حک کردم
وقتی که آمدی همه کس را به خاطر تو ترک کردم!
یادت هست ؟؟؟

حمید خیلی زود همه این روزها و عاشقی ها و لحظه هارا به دست فراموشی سپردی



یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, |

 
 



چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, |

 
 

حمید  از امشب شدیم داداش و ابجی

داداش حمید  دلم خیلی گرفته  باور کن  خیلی

امشب از همه عالم خسته شدم  چقدر احتیاج دارم به یک خواب راحت دلم میخواد بیدارنشم  حمید یعنی میشه اما کی؟؟؟خدایا خیلی خوابم میاد منو با خودت ببر.........



یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, |

 
 

سلام حمیدجان

نمیدونم از کجا شروع کنم دلم خیلی گرفته  نمی دونم چطوری بهت بگم دلم خیلی پره کاش می فهمیدی وقتی حرفی میزنم دلیل خاصی دارم اما ... کاش حمید  می تونستم بگم  که  دلیل حرفام چیه ...بخدانمیتونم ...نمیدونی تو این دو روز چی کشیدم ...چقدر دلم تنگ شده بود...چقدر حسرت شنیدن یه لحظه صداتو داشتم...حمید چیکار کنم دل کندن از تو سخته خیلی سخت سخت تر از مردن حمید چرا اومدی تو زندگیم اومدی  که اینطور بی قرار باشم وای که این دو روز برام دو قرن گذشت ...

حمیدجان سرم داره میترکه  شاید بگی تو که اینقدر دوستم داری چرا حالمو نپرسیدی  باید بگم نتونستم می خواستم به خودم بگم من بدون حمید می تونم  زندگی کنم می تونم نفس بکشم  می تونم ارامش داشته باشم  اما بقران نشد بخدانشد نتونستم  حمید من بدون تو هیچوقت نمیتونم هرگز....  اگر  بشه بخدا دیوونه میشم 

حمید خیلی دوستت دارم



شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, |

 
 

حمید جان در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها.این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار.میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟

نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است.انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است.خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال…بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم.مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو….

بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود….این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی

و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم .

حمیدم خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟تا هر جا باشی من نیز میمانم…

عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،

هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست

چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که

دلم تمام دلخوشی اش به توست…

 



سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, |

 
 

حمید جان هر چه با احساس باشم به احساس تو نمیرسم
هر چه این دست و آن دست کنم به پای تو نمیرسم
چه کسی میداند در قلبم چه غوغاییست
چه کسی میداند در دنیای من چه میگذرد؟
هیچکس حال مرا ندارد ، هیچکس احساس مرا ندارد ،
گاهی فکر میکنم تنها منم که عاشقم ، گاهی فکر میکنم تنها منم که دیوانه ام
کافیست لحظه ای را در کنارت باشم ، آن لحظه برایم به معنای یک زندگیست
تو معنا داده ای به زندگی ام ، پرواز دادی به بالهای خسته ام ، تو مرا نجات دادی  ، به من نفس دادی، دستهایم را گرفتی ، عاشقی را به من یاد دادی ، به من شوق پرواز دادی، لبخند به لبانم هدیه دادی ، تو به من همه چیز دادی و اینگونه من صاحب دنیا شدم و دنیای من شدی تو….
از این احساس بیرون نمی آیم ، وقتی با توام تا ابد از دلت بیرون نمی آیم ، چه جایی بهتر از قلب تو ، عشق را خلاصه میکنم در نگاه مهربان تو…
  حمید کاش این فصلهای با تو بودن هیچگاه نمیگذشت ، کاش هیچ برگ سبزی بر زمین نمینشست ، کاش همیشه روزگارمان مثل این روزها بود ، کاش پرنده عشقمان همیشه در حال پرواز بود، نه قفسی بود تا اسیر شود آن پرنده ، نه سرنوشت تلخی بود تا رو کند برگ برنده….
همیشه دلم میخواهد در یک سکوت عاشقانه ، با آرامش در کنار تو باشم ، همیشه دلم میخواهد به هیچ چیز جز در کنار تو بودن فکر نکنم ،  بشنوم صدای مهربان تپشهای قلبت را ….
نه ببینم ابرهای سیاه را ، نه بپوشانم یک دل کبود را ، نه در خواب روم ، نه در فکر گرگها روم!
  هر چه به روزهای با تو بودن فکر کنم همه را مثل خاطره در دلم نگه میدارم ، تا خاطره های با تو بودن شود سر برگ روزهای زندگی ام تا همیشه به نام تو بنویسم شعر زندگی را….




سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, |

 
 


حمیدجان می دانم که از هم دوریم و میانمان فاصله است. میدانم بین من و تو دیواریست به بلندای آسمان اما برای با هم بودن نیازی در کنار هم بودن نیست تو یادم کنی و نکنی من به یادت هستم.همانقدر که دلهایمان پیش هم باشد کافیست.بگذار فاصله ها خود را به این جدایی ها دلخوش کنند وقتی دلهایمان با هم است خیالی نیست.



سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, |

 
 

دلم برات تنگ شده حمیدم



سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, |

 
 

خسته ام ...! خسته نبودنت ...!

 

 

خسته از روزهایی که بی تو شب میشود

 

 

و شبهایی که باز هم بی تو میگذرد

 

 

 تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند

 

 

و باز هم گذر زمانها که بی تو میگذرد ...! میگذرد ...!

 


 



یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, |

 
 



یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, |

 
 



شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, |

 
 

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر

وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر

خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام

در حسرت لحظه ای آرامشم ،

همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام

همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ،

گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر....

عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست

قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ،

دیگر کسی به سراغ من نمی آید،

تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ،

دیگر در قلبم جای کسی نیست

هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ،

هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ،

کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند

دلم گرفته ....

خیلی دلم گرفته....



شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, |

 
 



شنبه 5 فروردين 1391برچسب:, |

 
 

سلام حمیدم

امشب دلم خیلی گرفته نمیدونم از کجا شروع کنم

همین هفته نامزدیمه دیدی چه اسون رفتم ؟؟؟دیدی قولامون نقش براب شد یادته قول داده بودیم تا اخرش باهم باشیم ؟؟حمید دلم خیلی پره چطور بدون تو بدون صدات طاقت بیارم ؟؟؟چقدر منتظرت شدم اما نیومدی اخرش چی شد ؟دارن جدامون میکنن وااااااااای خدای من نه اصلا نمیتونم بهش فکر کنم چطور میشه جای تورو توی قلبم بگیره نه نه نه هیچوقت کسی نمیتونه جای تو رو بگیره  حمید تو رو خدا مواظب خودت باش  شاید دیگه من نبودم تو زندگیت یادته قول داده بودی شبا بیدار نمونی غصه نخوری  به گذشته فکر نکنی یادته حالا  بخاطر من اینکارو بکن  به خودت فکر کن به اینده ات به جونیت تو رو خدا حمید بخاطر عشقمون دلم می خواد اگه یه روزی زنده بودم و دیدمت  باور نکنم اون حمید گوشه گیری دوست دارم شاد باشی بخندی

حمید ارزوم خوشی و سلامتی و خوشبختیته باور کن به زور دستامو حرکت میدم نای نوشتن ندارم  حمید بدون تو برام جهنمه باور کن

خدااااااااااااااااااجون خودت صبرم بده خدایا حمیدمو به تو سپردام کمکش کن نذار تو دلش غصه باشه خدایا به امید توام.....

حمید جان دوستت دااااااااااااااااااااااااااااااااااارم



جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, |

 
 

میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،
میروم تا روزی پشیمان شوی
میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی
روز و شب من این شده بود که از تو سوال کنم کجایی؟؟
چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی ،
چرا سرد شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری؟
میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی….
حمید
یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم….



جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, |

 
 

  سخته باورش برام دیگه دستاتو نگیرم
سخته تحمل بکنی و آدمی رو که دوسش نداری 
شبا وقتی دلت گریه میخواد سرتو رو شونه اش بذاری 
سخته واسه من دوری چشات 
سخته زندگی بدون صدات 
کی مثل خودت اینو میدونه کی مثل خودم میمیره برات 
یه نفر میخواد من رو ازت بگیره
یه نفر که قد تو دوستم نداره 
حمید یه نفر میخواد تورو تنها بذارم 
جای تو دستشو تو دستام بذارم
خدایا منو از حمیدم جدا نکن من بدون اون میمیرم
 



پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, |

 
 

حمیدم سال نو مبارک

برات بهترین ها رو ارزو دارم

خیلی خیلی دوستت دارم بهترینم



سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, |

 
 

امروز دیدمت نمیدونستم از خوشحالی گریه کنم یا نه ؟امروز حس کردم وقتی نمیخندی چقد معصومی  و دلم میگیره نمیدونم  عاشق خنده هاتم حمید باورکن وقتی تو اون حالت دیدمت  کم مونده بود خفه بشم نمیدونم چم شد کلا یخ زدم  دلم میخواست گریه کنم بگم لعنت به بخت بد من...اخه خدا جون چرا اینقدر باید زجر بکشم؟؟؟خداجونم خودت میدونی چقدر دوستش دارم  پس کمکم کن

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا



یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, |

 
 

می دانم که از هم دوریم و میانمان فاصله است. میدانم بین من و تو دیواریست به بلندای آسمان اما برای با هم بودن نیازی در کنار هم بودن نیست تو یادم کنی و نکنی من به یادت هستم.همانقدر که دلهایمان پیش هم باشد کافیست.بگذار فاصله ها خود را به این جدایی ها دلخوش کنند وقتی دلهایمان با هم است خیالی نیست.

 



یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, |

 
 



یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

 

 

در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها

این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار

میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟

نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است

انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است

خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال...

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم

مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو....

بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود....

این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی  

و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم

پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟

مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی....

خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟  

تا هر جا باشی من نیز میمانم...

عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،  

هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست

چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که  

دلم تمام دلخوشی اش به توست...

 



یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

حمید جان در این چند صباح باقی مانده از عمرم  میخواهم تنها باشم.
دیگر بس است هر چه غم دلتنگی و غصه فرداها را تحمل کردم.
با اینکه بی تو بودن برایم سخت است ، اما تو هنوز معنای عشق را نمیدانی.
نمیدانی چگونه باید با من باشی ، هنوز نمیدانم که در قلبت چه میگذرد.
نمیدانم در این مدتی که با هم بودیم مرا دوست داشتی یا نداشتی .
دیگر صبرم به پایان رسیده ، مرا فراموش کن.
حمید میدانم که برای تو بهترین نبودم ، اما هر چه بود عاشقترین بودم .
میدانم که عشق رویاهای تو نبودم ، اما هر چه بود برایم عزیزترین بودی.
اگر لایق تو نبودم مرا ببخش ، هر چه بودم یک دلداده بودم .
کسی بودم که شب و روز به یاد تو لحظه های سرد دور از تو بودن را با تمام سختی هایش گذراندم.
نمیخواهم بگویم برای تو اشک ریختم ، این اعتراف تلخیست اما بدان که دیگر اشکی در چشمهایم نمانده که برای تو بریزم.
حمیدم شاید در دلت بگویی که من لیاقت عشق تو را نداشتم ، بی رحم نباش ، اگر میدانستی آنگاه که با تو بودم در قلبم چه میگذشت تا ابد از حرف خویش پشیمان میشوی .
میدانم روزی خواهد آمد که در حسرت عشقم بنشینی و با خود بگویی ای کاش قدرش را میدانستم ، اما آن روز دیگر خیلی دیر است.
با اینکه گفتنش سخت است ، با اینکه حقیقت تلخیست اما چاره ای جز باورش نیست ::: برای همیشه فراموشم کن.
برو معنای عشق را یاد بگیر و بعد عاشق شو ، تا معنای عشق را نفهمیدی کسی را عاشق خودت نکن ! عشق احساس پاکیست که تو آن را بازیچه قرار دادی ، تو در این بازی تلخ یک همبازی را از دست دادی ، قلب همبازی ات را شکستی ، اشکش را در آوردی و بعد  آن را متهم کردی.
حمیدجان اگر همبازی خوبی برایت نبودم مرا ببخش ، اگر فکر میکنی لایق نبودم به دنبال کسی باش که لایق تو باشد .
نیمی از عمرم  در آتش عشقت سوختم ، بگذار در این دو روز باقی مانده در آتش تنهایی بسوزم . مرا فراموش کن حمید مهربانم .



یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

17 بهمن از این روز بیزارم دیدی چه اسون ازهم جداشدیم باورم نمیشه حمید باورم نمیشه  دلم خیلی گرفته از این زندگی بیزارم خدایا....



یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش درک میکردی احساس قلب مرا
کاش میدیدی اشکهای مرا ، که با هر نفس یک قطره اشک از چشمانم میریزد
با یاد تو داغ دلم تازه تر میشود
کاش میسوخت خاطره ها ، کاش از یادم میرفت گذشته ها
کاش هیچگاه به یادم نمی آمد لحظه هایی که در کنارت بودم
نبودنت را باور ندارم ، باور ندارم تو نیستی ، باور ندارم دیگر مال من نیستی
کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش جا نمیگذاشتی در جاده های تنهایی قلب مرا
پشیمانم از اینکه به تو دل بستم ، سرزنش نمیکنم دلم را، دلم هنوز دیوانه ی توست
پشیمانم از اینکه عاشق شدم ، نفرین نمیکنم تو را ، دل دیوانه ام باز هم در پی توست
شاید دیگر نبینم تو را حتی در خواب، شاید دیگر نبینم چشمهایت را حتی یک بار!



یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, |

 
 


یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

حمیدجان خیلی دلم برایت تنگ شده کاش یکبار دیگر میتوانستم صدایت رابشنوم اما...



یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم
آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی  و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم
کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!
ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟
نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است
هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت
هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش!
ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،
ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،
بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار!
برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!



یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

میگفت تا آخرش باتوام ، عزیزم آرام باش ، من در کنارتم
این را گفت و کمی آرام شدم ، اشک از چشمانم میریخت ، دلم خالی شد و همین شد که من خوشحال شدم
مدتی گذشت دلم گرفته بود و او در کنارم نبود ، دلم گرفته بود او دلش با من نبود
دیگر او نبود تا اشکهایم را پاک کند ، با حضورش مرا آرام کند
در این لحظه تنها و دلگیر ، او نیز مرا تنها گذاشته بود
حالا وقتش نبود که نباشی حمید  تو مرا به بازی گرفته بودی و من نمیدانستم؟  حالا وقتش نبود که مرا در حسرت بودنت بگذاری
اینک در این لحظه ی تلخ و دلگیر تنها وجودت مرا آرام میکند، حمیدجان آن حرفها ، همان حرفها را یادت هست؟ آنها مرا آرام میکند
تو اینک کجایی...
مگر نگفته بودی همیشه با منی ، مگر نگفته بودی نمیگذاری دیگر حالم اینگونه شود ، نمیگذاری حالم خراب شود
معنی دلتنگی را میفهمی؟ تو اصلا میفهمی دلم چقدر برایت تنگ شده ؟ میفهمی چقدر دوستت دارم؟ میفهمی بدون تو این زندگی را نمیخواهم؟ میفهمی که اینک در این لحظه تنها به تو نیاز دارم؟ میفهمی حمید؟



سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام
در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم



سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

سلام حمید چان خوبی؟امشب اومدم یکم باهات حرف بزنم نمیدونم از کجا شروع کنم؟

راستش حمید احساس میکنم  احساست بهم خیلی کم شده شور و شوق قبلا رو نداری حس میکنم دوست داشتنت کمرنگ شده ؟حمید احساس میکنم  علاقه ات نسبت بهم کم شده ...همش فکر میکنم عروسکی هستم خیمه شب بازی با خودم میگم اخه چرا؟؟؟شاید واقعا دوستم داری ولی احساسم اشتباه نمیکنه حمید ...رفتارات حاکی از اینه....نمیدونم چی بگم باور کن سرم داره میترکه بدجور سردردم  فقط خدا خودش کمکم کنه ای خدا کاش احساسم غلط باشه.....

 



یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش شاید دیگه هیچ کسو مثل اون دوست نداشته باشی
 و از کسی که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن چون شایدهیچ وقت هیچ کس تو رومثل اون دوست نداشته باشه



شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

 

ته این جــــــــــاده سرابه،مگــــه نه؟

 

نبض این ترانه خوابه،مگـــــه نه؟

 

جاییکه کلاغ قصه گم میشه،

 

برگ آخــر کتابه مگه نه؟

 

 

 

دلم از دنیـــــا گرفتـــــه نازنین!

 

تو دیگه تیشه به این ریشه نزن

 

تو دیگه غصه رو غصه هـام نـــذار

 

حالا کـــه نیستی تو تنهـایی من

 

 

 

دنبال راه فراری میدونـم!

 

از همین دوراهـی برگردو بــرو

 

برو و عین خیـــالت نبـــــــــــاشــه

 

که یکی کـــــم میاره اینجـــــــــــا تو رو

 

 

 

یه نفـر نشستـه رو بروی من

 

کسیکه دلش میخــواد غریبه شــه

 

کسیکـــــــــه ســــــاکت و بی تفــــاوته

 

ولی شعرامــــــــو به شعلـــــــه میکشــــــــه

 

 

 

باورش سخته که همزاد دلت

 

بتونه اینجــــوری با تو بد کنـــــــه

 

اونیکــــه یـــــــه روز بهت نفس میداد

 

حــالا راه نفست رو ســـد کنـــــــــــــــــه

 

 

 

جـابذار منو، رفیق نیمـــــــــه راه!

 

تو چیکــــــــار کردی با این شکستــه تن؟

 

خاطــــــــــرم می مونـــــــــه بی وفاییـــــــــات

 

خاطـــــــــرت بمـــــــــــــونه گریـــــــــه هــــــــــــای من

 



شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

مرده دیگه در من،خورشیــــــــــــد شهر نگاهــــــــــــت

چون تک درختی پیر نگاهـــــــــــــــم مونده به راهـــت

دلم بهم گفته که قهــــــــــــــــره با من دو چشمـــــات

بیهوده پژمرد ، قلبم مثه گل ، تو باغ دستـــــــــــــــات

چرا نگفتی تو ، که دیگه دوســـــــــــــــــــــــم نـداری؟

میخوای تو گلدون قلب من، خنجر بکـــــــــــــــــــــاری

تو آینه چشمام هنوزم عکس تو پیــــــــــــــــــداسـت

از بس که هر روز هی گریه کردم اشکام یه دریاسـت

بی تو میمیرم من یه روزی، تو شهر غـــــــــــــــــربـت

میرم دوباره از شهر تو من، بـــــــــا قلبی پر از محنت

دیگه بعد از تو  چون همیشه ، من دلم یه گل آتیشه

اما یادت از دل هــــــــــــرگز جدا نمیشـــــــــــــــــــــــه

 

 



شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

امشب دلم خیلی ازت گرفته خیلی...



پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, |

 
 

سلام حمید جان

امشب که سقف بی ستاره اتاقم برسرم سنگینی می کند مانده ام از چه برایت بگویم  از روزهای بی تو بودن یا از روزگار غم گرفته خودم؟باور کن دستانم توان نوشتن ندارند  ذهنم اشفته از این همه اتفاق...تو بگو چه کنم با این دل سرگشته و پریشان ؟حمید باورکن میترسم از روزهایی که پیش رو دارم از روزهایی  که تو را از من جدا کنند از روزهایی که  غم نبود تو را بر دوش بکشم و غصه تنهایی دل بینوایم را ...خدایا تو که میدانی  دیگر طاقت  غصه ندارم  پس کمکم کم  دیگر توان شکستن ندارم ....خدایا به امید توام  ....ما را از هم جدایمان نکن



پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, |

 
 

alijon.blogsky



چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, |

 
 

 

 

امشب قـلم برای تـو         یه قصه ی دیگه نوشت

 

 

 

قصه ی تنـهایـی دل         مقصر هم که سرنوشت

 

 

 

ساده نمیشه ازتوگفت        حرمت تو بی انتهاسـت

 

 

 

ببخشیداین جسارت و       کـارغـریـب آشــنـاسـت

 

 

 

ما اشتباهی اومـدیــم          تو شهر این غریبه ها

 

 

 

میـون ایـن غریبه ها        شـدیـم اسـیـر غصه ها

 

 

 

چی بگم از کجا بگـم         تـــکــرار هــــر روز دلـــه

 

 

 

دادمـیزنیم توی سکوت     بی کـسـی خیلی مشکله

 

 

 

تـنـهـایی درد مشترک        بــیــن تـمـوم آدمـاسـت

 

 

 

عاشـقـی و مـهـربونی       فـقـط برای قصه هاست

 

 

 

قصه داره تموم میشـه       مـثـل تـمـوم قـصـه هـا

 

 

 

امـا تـو مثـل آسـمـون       عـاشـقـی و بـی انـتـهـا

 

 

 

حـرفام تـموم نشدولی       قصه بـه آخـرش رسـیـد

 

 

آرزو مـیکنـم واسـت        یـه عـالـمه یـاس سـپـید

 



چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, |

 
 

حمیدجان عاشقانه دوستت دارم



سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, |

 
 



سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, |

امدی

 
 

با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی...تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد....با آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم، آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم....با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کرد.....با آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را….شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت را.....حالا میفهمم عشق چقدر زیباست….حالا میدانم که عاشقترینم و میدانم با تو چقدر زندگی زیباست…با آمدنت چشمهایم را بستم و در قلبم با چشمهایت عهد بستم که همیشه مال توام....همانگونه که میخواهی مال تو میشوم ….از آغاز جاده تا پایانش همراه تو باشم ، تا در نفسهای عاشقی ، هوای پاک تو باشم....تو همانی که میخواستم ، میخواهم من نیز همانی که تو میخواهی باشم....با آمدنت بی نیازم از همه چیز و همه کس ، تنها تو را ، تنها عشق تو را میخواهم و بس!...تو را میخواهم که با آمدنت دلم را سپردم به چشمانت تا با طلوع چشمان زیبایت سرزمین دلم از نور برق چشمانت روشن شود تا در این روشنی به سوی تو پرواز کنم و بگویم خوشحالم از آمدنت....با آمدنت اینگونه شد راز زندگی ام ، اینگونه شد که تو شدی همراز زندگی ام و با تو ای همراز زندگی اینگونه آخرش شدی همه زندگی ام….



سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, |