حمید جان در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها.این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار.میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟
نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است.انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است.خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال…بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم.مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو….
بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود….این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی
و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم .
حمیدم خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟تا هر جا باشی من نیز میمانم…
عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،
هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست
چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که
دلم تمام دلخوشی اش به توست…
نظرات شما عزیزان: